#گفتگو_در_تهران
#سيد_مهدى_موسوى
نشر سايه ها
١٩٥ صفحه
قيمت: ندارد!

موضوع كتاب بطور خلاصه زندگى و مكالمه چند شخصيت توى تهرانه. تعداد شخصيت هاى اصلى اين كتاب ١٣ نفره. كتاب از ٩٣ بخش كوتاه تشكيل شده كه هر بخشِ اين رمان توسط يك شخص بازگو ميشه. مهمترين نكته براى شما بعنوان خواننده اينه كه بفهمين چه كسى بازگو كننده ى اون بخشه. كارى كه چندان راحت هم نيست! مهدى موسوى خيلى كم از اسم شخصيت ها استفاده كرده و با دادن ويژگى هاى خاصى و منحصر به فرد به هر شخصيت اونها رو با ويژگى هاشون از همديگه متمايز ميكنه.
مطمئنا اگه اين ويژگى ها رو نشناسين و نفهمين كى داره چه ديالوگى رو ميگه گيج ميشين و خطِ اصلى داستان رو از دست ميدين. پيشنهادم اينه كه بعد از خوندن اين متن حتما نقدهايى كه بر كتاب نوشته شده رو هم بخونين.  بنظرم بهتره روى شخصيت ها يه صحبتى بكنيم.
معرفى شخصيت هاى داستان:
١. عاطفه: عاطفه همسر اميره. در قسمت اول وارد ميشه. يه زنِ خانه دار كه عاشقِ حسين شده. تيكه كلام خاصش هم "به خدايى" هست بجاى "به خدا" يا "خدايى
در قسمت آخر رمان هم عاطفه وارد ميشه و رمان با اون پايان ميپذيره.
٢. حسين: در بخش سوم وارد داستان ميشه. يكجورهايى شخصيت اصلى توى داستانه (در كل همه ى اون ١٣ نفر ميتونن نقش اصلى داشته باشن) حسين شاعر و نويسنده است. عاشق زينب(كتى) هست
ويژگى هاى متمايز كننده ش هم اينه كه از مادرش خيلى صحبت ميكنه و علاقه ش به مادر نمود داره توى صحبتاش.
٣. زينب (كتى): در بخش پنجم وارد داستان ميشه. دوست حسين. دختر مرتضى و معصومه.
ويژگى هاش: تكه كلام هاى "مى زنگم" و "مى بوقند" و امثالهم. علاقه به پدر در متن صحبتهاش مشهوده
٤. مرتضى: در بخش ششم وارد داستان ميشه. شاعر و نويسنده. پدر زينب (كتى). همسر سابق معصومه. همسر فعلى نرگس
٥. نرگس: در بخش هفتم وارد داستان ميشه. همسر فعلى مرتضى
٦. على: در بخش دهم وارد داستان ميشه. پدر محمود. رئيس پايگاه بسيج محل
٧. امير: در بخش يازدهم وارد داستان ميشه. همسر عاطفه. دوست دلارام. دوست حسين.
٨. مجتبى: در بخش ١٥ وارد داستان ميشه. نوازنده و آهنگساز. دوست و همكار حسين. عاشق زينب. معشوق نيوشا
ويژگى ها: تمايلات همجنس گرايانه. علاقه به خودكشى
٩. دلارام: در بخش ١٦ وارد داستان ميشه. معشوقه امير. دوست مريم.
ويژگى ها: دختريه با روحيات پسرانه. تكه كلام "فيلان" بجاى "فلان"
١٠. مريم (ستاره) : در بخش ٢٠ وارد داستان ميشه. معشوق دلارام. عاشق نيوشا
داراى تمايلات همجنس گرايانه
١١. محمود: در بخش ٢٥ وارد داستان ميشه. برادرزاده مدير انتشارات ميعاد. عاشق زينب. پسر على
١٢. شاهرخ: در بخش ٢٦ وارد داستان ميشه. نفوذى اطلاعات. دخترباز. عاشق نيوشا
١٣. نيوشا: در بخش ٣٨ وارد داستان ميشه. عاشق مجتبي. معشوق مريم. معشوق مقطعى شاهرخ

يك راوى هم داريم كه بيشترين نقشش
در انتهاى داستان هست و تكليف هر شخصيت رو توى يه بخش خاص روشن ميكنه.
همونجور كه ديدين داستان خيلى پيچ در پيچ و گيج كننده ست و اگه نتونين درست بخش بندى كنين ممكنه متوجه نشين چى به چيه. پيشنهادم اينه كه حتما بغل هر بخش بنويسين اين بخش متعلق به كيه و گفتگو بين چه كسايى داره رخ ميده. اگر نسخه چاپى كتاب رو دارين كه هيچ ولى اگر ندارين من نظرم اينه از فايل پرينت بگيرين و سيمى ش كنين و بخونين.
و در ابتداى رمان هم ميتونين يه شجره نامه ( دقيقا مثل صدسال تنهايى ماركز) بكشين و ارتباطات رو مشخص كنين.
كتاب تلخ ولى عاليه.



+ عکس از خودمونه :)


برچسب‌ها: معرفی کتاب, سید مهدی موسوی, گفتگو در تهران, پیشنهاد
نوشته شده توسط در سه شنبه بیست و هفتم تیر ۱۳۹۶ |

 

فكر كنم ديگر همه از آتنا اصلانى و بلايى كه سرش آمد خبر داشته باشند. و خيلى ها از او نوشتند و هشتگ زدند. توى اين يكى دو روزى كه آتنا در فضاى مجازى خبرساز شد، يك چيز ذهنم را بدجور درگير كرد و برايم اصلا قابل هضم نبود. اينكه چطور ميشود يك مردِ متاهل كه دو تا بچه هم دارد توى مخيله اش به تجاوز به يك دختربچه فكر كند؟ اينكه چرا بايد محيط اينقدر بسته باشد كه تنها راهِ ارضاى طبيعى ترين نيازِ يك مرد توسط يك دختربچه ى هفت ساله (و آن هم نه از روى رضايت) انجام بشود؟ مشكلِ اساسىِ ما 2030 و اين مزخرفات سياسى نيست. مشكلِ اساسىِ ما رفع نشدنِ اولين نيازِ طبيعىِ يك فرد در محيط خانواده است. چيزى كه ما حتى در دانشگاه و درسهايى مثل تنظيم خانواده هم نتوانستيم به جوانهايمان ياد بدهيم و نتوانستيم بهشان بفهمانيم كه اگر به اين نيازِ اساسى درست و بجا و در خانواده پرداخته نشود، قطعا اين نياز در جاىِ ديگر و در محيطى خارج از خانواده برطرف خواهد شد. به جوانانمان طريقه ى صحيح ارتباطات جنسى را آموزش نداده ايم و با پرورش افرادى خجالتى و بى سواد در زمينه مسائل جنسى راه را براى بروز اين اتفاقات باز كرده ايم. نمى خواهم دنبال مقصر براى اين داستان باشم. چون هميشه تا زمانى كه مقصر اصلى پيدا نشده داستان را طول و تفسير مى دهيم و وقتى كه فهميديم مشكل اصلى چيست و مقصر اصلى كيست ديگر پى اش را نميگيريم و فراموشش مى كنيم. تا وقتى كه يك اتفاق مشابه دوباره روى دهد و دوباره به آب و تاب بيفتيم. و اين چرخه همچنان ادامه پيدا مى كند.
مسئول اتفاقى كه براى آتنا و آتناها افتاد قطعا يك نفر نيست. همانطور كه گفتم نداشتن آموزش صحيح عامل اصلى اين مسائل بوده و آموزش صحيح از همان ابتداى تولد بايد مورد نظر قرار گيرد. ما اين كارها را كنار گذاشته ايم و هربار با خبرساز شدن يك فاجعه دنبال حل مشكليم. قطعا آموزش كارِ يكى دو روز و سه چهار هفته نيست. ما توى اين داستان هميشه ضعيف عمل كرده ايم و انگار هم نميخواهيم از اتفاقاتِ ناگوارى كه مى افتد درس بگيريم.

و توى پرانتز به آن عزيزانى كه از هر فرصتى استفاده ميكنند تا تمايلات "سياسى"شان را وارد اين اتفاقات و مسائل كنند توصيه ميكنم كه نكنند اين كارها را! جوگير نباشيد. قرار نيست يك نفر بلايى سرش بيايد تا ما به طرف مقابلمان ثابت كنيم راهى كه دارد مى رود اشتباه است. باور كنيد اين رفتاركثيف را خونى ترين رقباى سياسى هم با هم ندارند كه شما داريد!

 

 

نوشته شده توسط در جمعه بیست و سوم تیر ۱۳۹۶ |


كتاب مشترك پنجره بى پنجره٢ به همت آكادمى ترانه چاپ شد كه شامل ترانه هاى تعدادى از ترانه سرايان جوان هستش. بنده هم با دوتا ترانه توى اين كتاب حضور دارم كه ترانه ها واسه حدودا يكسال پيشه

 

 


برچسب‌ها: کامل غلامی, کتاب پنجره بی پنجره 2
نوشته شده توسط در پنجشنبه بیست و دوم تیر ۱۳۹۶ |

 

همسايه مون اندازه يه بطرى ٥ ليترى نفت ريخته و آتوآشغالاشو داره آتيش ميزنه. بوى نفت كُلِّ خونه رو برداشته. سرم درد گرفته
يه ربع از اين قضيه ميگذره. مشامم از بوى نفت پُر شده. ديگه بوى نفت اذيتم نميكنه. بهش عادت كردم.
ما هميشه همينجورى ايم. به همه چى عادت ميكنيم. زود ...

 

 

نوشته شده توسط در یکشنبه هجدهم تیر ۱۳۹۶ |
 

شمايى كه آن بالا نشسته اى، ليوانِ آبِ سردت را هورت مى كشى و ميگويى كنكور آسان است و فلان و بهمان، توجه داشته باش كه همين كنكورِ به قولِ شما آسان!  از ديد خيلى ها ميتواند چطور باشد.
آزمونى كه تدريس دروسش توسط سازمانى خاص انجام شده (آموزش و پرورش) درحاليكه سوالاتش توسطِ يك سازمانِ ديگر طرح ميشود (سنجش). آزمونى كه آينده ى يك دانش آموز به ٤ ساعتِ آن بسته است و شما هيچ راه جبرانى برايش نگذاشته ايد (يك سال پشت كنكور ماندن اصلا به معنى جبران نيست. تلف شدنِ عمر است). آزمونى كه سوالات طرح شده در آن (تقريبا) هيچ سنخيتى با سطح كتاب و سطح آموزشِ دانش آموزان در مدارس ندارد.
همه ى اين عوامل فشارِ روحىِ بسيار شديدى بر دانش آموزان وارد ميكند. حتى اگر كنكور آسان هم باشد با توجه به شرايطِ آموزشىِ پايين در مدارس(ميانگين سطح همه مدارس كشور مدنظر است) و سطحِ متفاوت و غيرقابل قياسش با سوالات طرح شده در كنكور، استرس فراوانى به دانش آموز تحميل ميشود كه قطعا اين مسائل روحى و روانى ميتواند آينده وى را تحت تاثير قرار دهد.
آموزش و پرورش بايد توجه داشته باشد كه رسالت وى تنها رساندنِ دانش آموز به كنكور و تحويلش به مراكز آموزش عالى(دانشگاه ها) نيست. بلكه بايد نيروهاى كارآمد، موثر، و توانا در مديريت و برنامه ريزى تربيت كرده و بنيانِ آموزشى و تربيتى اين دانش آموزان را تقويت كند
نه اينكه با رشدِ دانش آموزانى مضطرب، غيرفعال از نظر ايده پردازى و ناتوان در مديريتِ خود، باعثِ ظهورِ دانشجويانى بى انگيزه، سطحى نگر و نمره محور شود. بايد به اين نكته توجه داشت كه دانش آموزانِ امروز، دير يا زود نيروىِ آموزشى و تربيتى و كارمندىِ فرداىِ جامعه را تشكيل خواهند داد و قطعا آموزش و پرورش بعنوان بالاترين ارگانِ مرتبط با پرورش كودكان نقشِ انكار ناپذيرى در تشكيل شخصيت دانش آموز دارد.
بايد آموزش به دانش آموزانمان را در مسيرى قرار دهيم تا تنها دليلِ درس خواندنِ آنان شور و شوق و علاقه به درس باشد، نه ترس از نمره و تنبيه و ساير فشار هاى روانى. مراقب باشيم، اين مشكلات روحى، تاثيراتِ منفىِ فراوانى بر دانش آموزانِ امروز، و دانشجويان و كارمندان فردا خواهد داشت. حواسمان را خوب جمع كنيم

 

بعدا نوشت: اگه کنکوری هستین و واسه انتخاب رشته دغدغه دارین یا اگه دانشجو هستین و میخواین به کنکوری ها کمک کنین این پست رو بخونین از ندا: رشته نامه

 

نوشته شده توسط در جمعه شانزدهم تیر ۱۳۹۶ |
 

رفته بودم سوپرماركت براى دانش آموزانى كه داشتند آزمونِ آمادگى براى كنكور ميدادند آب ميوه و كيك بخرم. چندتا كيك از قفسه برداشتم و بعد رفتم سمت يخچال و چندتا آبميوه هم برداشتم. فروشنده كه از قبل من را ميشناخت و تا حالا اين حجم از خريد را از من سراغ نديده بود، با كمى تعجب به من نگاه ميكرد. با خودم گفتم بهتر است خودم قضيه را به او بگويم تا تعجبش بيشتر نشده. گفتم "بچه ها آزمون دارن. داريم حمايت تغذيه اى ميكنيم! اين هفته كنكورشون رو بدن و راحت شن"
در حاليكه داشت با ماشين حساب قيمت را جمع مى زد گفت "واقعا دانش آموزاى الان به كنكور و دانشگاه اهميت ميدن؟"
بدون اينكه منتظر بماند تا جواب سوالش را بدهم شروع كرد به ادامه صحبت هايش: " اون موقع ما همه از كنكور ميترسيديم. بحثِ مرگ و زندگى بود. هر كى قبول نميشد بايد ميرفت سربازى. كسى پشت كنكور نميموند كه. دانشگاه آزاد و غير انتفاعى و پيام نور نبود كه."
همينطور كه داشت صحبت مى كرد از توى كيفِ پولش كارت پايان خدمتش را در آورد و گفت: " من سال ٧٠ رفتم دانشگاه. اون موقع دانش آموزا اينطور نبودن كه. همه واسه درس اومده بودن. مدركم رو كه گرفتم با ستوان٢عى سربازى رو شروع كردم. نصف بيشتر سربازاى زير دستم ديپلم هم نداشتن. ولى الان همه تا وقتى كه حداقل ليسانس رو نگيرن اصلا سمت سربازى نمى رن!"
من چيزى نمى گفتم و فقط با اشاره ى سر حرفش را تاييد مى كردم. از نظرم حرفش درست بود ولى با اين جمله اش مخالف بودم. كه دانش آموزها عوض شده اند و مثل سابق نيستند. نه! دانش آموزان عوض نشده اند. دانش آموزان همان هستند كه بايد باشند. ولى سيستمِ ناقصِ آموزشى آنها را از ابتدا به اين شكل بار آورده. كتاب هاى درسىِ نامناسب كه در برخى جاها اشتباهات فاحشى دارند. معلمينى كه براى آموزش در اين سطح تربيت نشده اند و متناسب با تغييرات نظام آموزشى نتوانسته اند خود را تطبيق دهند. پدر و مادر هايى كه پيشرفت دانش آموزشان را در دو نمره بالاتر شدنِ درس فيزيك و شيمى ديده اند و نمى دانند دانش آموزى كه نميتواند از مسائل فيزيك و قوانين نيوتون در جامعه و صنعت استفاده كند دانش آموزِ باهوشى نيست. حتى اگر نمرات فيزيك دبيرستانش ٢٠ باشد. حتى اگر كل عناصر جدول تناوبى شيمى را از همه جهت با نماد شيميايى به خاطر سپرده باشد. در اين نظام آموزشى هدفِ آموزش به دانش آموزهايمان را از ياد برده ايم. و بدتر از آن حذف شدنِ مقوله ى "پرورش" در كنار آموزش است.





نوشته شده توسط در یکشنبه یازدهم تیر ۱۳۹۶ |

كارگردان: كريستوفر نولان
نويسنده : جاناتان نولان و كريستوفر نولان



كوپر كه قبلا مطالعات گسترده اى در مورد فضا داشته و نابغه اى در اين زمينه است، به دليل علاقه به كشاورزى  در مزرعه اى مشغول به كار است. آفت ها و گرد و غبار هاى شديد در سياره زمين باعث از بين رفتنِ بيشترِ محصولات زراعى شده و محققين ناسا پيش بينى كرده اند كه با اين روند زمين تا چندسال ديگر نابود خواهد شد. دريكى از شب هاى طوفانى كوپر به همراه دخترش(مورف) بطور اتفاقى و از طريق گرانش زمين ايستگاه محققين ناسا را پيدا مى كنند. مسئول ايستگاه بعد از صحبت با كوپر و بازگو كردن شرايط فعلى از كوپر براى كشف سياره اى جديد در فضا كمك مى خواهد. كوپر به همراه سه تن از محققين ناسا سفرِ ماجراجويانه ى خود را براى كشف سياره اى جديد آغاز مى كنند. سياره اى كه بتواند مكانى براى زندگى نسل جديد انسان ها باشد.
كوپر و همكارانش به فضا سفر مى كنند. طبق تخمين آنان هر ساعتى كه روى آن سياره سپرى مى شود، روى زمين هفت سال مى گذرد!
كوپر تصميم ميگيرد با دو تن از فضانوردان با رنجرى مخصوص به سمت سياره مورد نظر سفر كنند. سياره اى كه تماما از آب پوشيده شده است. و يكى از فضانوردان براى مكاتبه با ايستگاه ناسا در زمين داخل سفينه اصلى باقى بماند. آنها به سفينه مى رسند و در حال كسب اطلاعات هستند كه بطور ناگهانى موج بلندى به سمت سفينه شروع به حركت مى كند. يكى از فضانوردان در اين اتفاق از بين مى رود و كوپر بهمراه تنها خانمى كه با او همسفر است به سفينه اصلى باز مىگردند. وقتى همكارش را در سفينه مى بينند متوجهِ سفيدىِ ريش هاىِ صورتش مى شوند. همين مأمورين كوتاه آنان ٢٣ سال طول كشيده بود!

در طول اين سفر كوپر با خانواده خود از طريق ويدئو در ارتباط است. مورف به دليل ناراحتى شديدى كه از رفتن كوپر دارد ويدئويى براى او ارسال نمى كند ولى پسرش هر چند روز (اين چند روز در سياره زمين به معنى چندين سال است!) با او در ارتباط است. كوپر خبرِ فارغ التحصيلى پسرش، ازدواج پسرش، پدر شدن پسرش، خبرِ فوت پدرش و همه خبر را از اين ويدئو دريافت مى كند.

در انتها كوپر وارد دنيايى چهار بعدى مى شود كه در آن  "زمان" نيز يكى از ابعاد آن دنيا است! و در تلاش براى ارتباط با مورف در زمين است ....







 


برچسب‌ها: معرفى فيلم, پیشنهاد
نوشته شده توسط در پنجشنبه هشتم تیر ۱۳۹۶ |
 

بابات گفته بود به من زن نمى دهد
آتش به اختيار بيا مزدوج شويم!

#كامل_غلامى
#طنز




برچسب‌ها: کامل غلامی, تک بیت
نوشته شده توسط در پنجشنبه هشتم تیر ۱۳۹۶ |