سرمون شلوغ شده حسابی. همین دو روزی که پیش رو دارم حداقل 7 تا کار برای انجام دادن روبه رومه. دوتاش ساخت پوستره. یکیش برای همایش ازدواجی که قراره توی دانشکده برگزار بشه. یکیش هم برای نمایشگاه کتاب قلمچی. سومین کار خوندنِ چندتا مقاله در خصوص سوختگیه تا خلاصه بشن و یه موضع ازش انتخاب بشه برای نوشتنِ مقاله. واسه دانش آموزای قلمچی هم باید سوال طرح کنم. (ادبیات سوم و زیست دهم) ادبیات چه ربطی به من داره؟!خب داره! ادبیات همیشه جزو بزرگترین علایقم بوده و هست. توی فکرمه که تخصصی تر یاد بگیرمش. شاید اصلا رفتم سراغ تدریس این درس. خیرِ سرم هم مسئولیتِ نمایشگاه کتاب دانشکده با منه و باید برای هماهنگی هاش با دانشگاه برنامه بچینم. اواخر اردیبهشت هم شب شعر داریم که باز مسئولیتش با منه! و در نهایت امتحان های میان ترم که هر کدوم خانی ان واسه خودشون.
دلم برای اون موقع ها که سرم خیلی خلوت تر بود و میومدم مینشستم پشت سیستم و وبلاگ های مختلف رو میخوندم و براشون کامنت میذاشتم تنگ شده. چقد راحت وضع و اوضاع آدما عوض میشه ها. منی که بطور میانگین حدودا روزی 3 ساعت وبلاگ میخوندم و مینوشتم الان شرایط جوری شده که شاید سه روز یک بار هم نتونم به وبلاگم سر بزنم و بروز رسانی ش کنم. حالا خوندنِ وبلاگ های دیگه که به کنار! نمیدونم. شاید حق هم داریم که دور خودمون رو شلوغ کنیم. دور خودمون رو شلوغ کنیم تا زیاد وقت نداشته باشیم برای فکر کردن به دنیامون. به وضعمون. به حالمون. که بی انگیزه تر نشیم. ناامید تر نشیم. سرمون شلوغ باشه که وقتی شب شد و اومدیم خونه انقد خسته باشیم که وقتی سرمون به بالش رسید خواب مون بگیره. که زیاد به روزامون فکر نکنیم. و همینجوری بگذرونیم روزها و هفته ها و ماه ها رو. رایمون داره بزرگ و بزرگتر میشه و من روزبه روز ازش دورتر میشم. ولی باید تغییر بدم این جریان رو. من مسئولِ بزرگ کردنِ رایمون هستم. باید یه پسرِ باهوش تحویل جامعه بدم